دلنوشته های من

 

زمان‌از دست رفته‌است،

اما  باقی‌مانده دلم از خاطرات تو سرشار است،

از لحظه‌هایی که دوست دارند از شب‌ها خفته در آغوش تو و از هوای تلخ دلتنگی بگذرند،

از غم انگیز ترین لحظه ها به خاطرات تو می رسم

به یاد روزهایی که همراه بودیم،

به دستانی که دستم را ساده می‌گرفتند ،

به آرامشی که همراه لحظه هایمان بود،

کمال زندگی در ناشناخته ترین گوشه های خاطراتم پنهان شده ،در قلبم اسراری است دست نیافتنی...

و بانو تو همیشه درمیانه ی نفس‌هایم زندگی می‌کنی.

شب‌ها در خیال تو غرق می‌شوم، مثل قایقی کوچک در اقیانوسی وسیع

موج‌های دلتنگی به سوی دلم می‌آید و اشک‌ راه را بر فرار می بندد

تو غایبی، اما در حضور خیالت، به زندگی معنی می‌بخشم

بی‌تو هر لحظه‌ام کوتاه تر و هر ثانیه ام مشقت بار تر است

، اما امید به دیدارت همیشگی است. تو جایی میان ارزوهایم زندگی می کنی

از انتهای شب تا آغاز روز، دلم به نام تو می خندد باغ زندگی بدون تو خالی از گل و درخت است 

من به بی تویی عادت کردن را بلد نیستم...

#خطخطیهایخودم

#محمد_براتی

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۰۲ ، ۱۶:۲۰
محمد براتی

امروز چندمین روزه که ازش خبر ندارم و دومین روز که دسترسی ای بهش ندارم .

شاید هیچ وقت انتظار این تجربه رو نداشتم .روزها و سالهای بدون اون رو تصور می کردم اما نه اینجوری تصمیم به قضاوت ندارم ارزوی من روزای خوش برای اونه که عاشقی چیزی غیر این نیست .

شاید سال ها بعد فهمید که من کجای قله ی دوست داشتنش ایستادم .

کاش میشد یکبار دیگه صداش رو زنده و واضح بشنوم 

کاش 

کاش ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۰۲ ، ۱۲:۳۷
محمد براتی

 

بارون

صدای قطرات بارون که انگار پشت شیشه مونده بودن و خودشون  محکم به شیشه میکوبیدن  تا شاید یکی  پنجره رو براشون باز کنه ، خواب  از چشمام گرفته بود .

بلند شدم بدون اینکه لامپی رو روشن کنم کنار پنجره ایستادم .شیشه بخار گرفته بود و بیرون معلوم نبود با کف دست روی شیشه کشیدم پنجره ی چشمام که رو به خیابون باز شد یه عالمه خونه و ماشین و ادم ....و باررون بدون اجازه ریختن توی سرم .

 

پنجره خونه ی ما رو به یه خیابون تقریبا شلوغ باز میشد  اما اون موقع شب لااقل رفت و امد ماشین ها خیلی کم شده بود خوب ادما هم که تکلیفشون روشنه طاقت خیس شدن ندارن که اگه داشتن که اگه عاشق بودن چتر رو اختراع نمیکردن

تو بهترین حالت تو ماشین میشینن و چند تا عکس و فیلم و...  چقدر ارزش بارون رو اوردیم پایین

یادمون رفته خدا هم که ما رو افرید عاشق شده بود میدونی چرا چون 6 روز پشت سر هم نشسته بود و بارون رو تماشا میکرد ما قبل هر چیزی مولود بارونیم 

اصلا به نظر من عشق گلی هست که بعد یه بارون پاییزی از دل خاک بی جون وجود ادما سر بیرون و میاره و صاحب 6 دانگ وجودشون میشه

باررون

باررون

بارررون

روز اولی که دیدمش  بارون شدیدی میبارید باورم نمیشد بعد چند ماه تلفنی حرف زدن میخوام ببینمش پشت پنجره وایستادم تا بیاد چشمام که به نگاهش دوخته شد یه لبخند خوشکل زد از همونا که دل ادم رو هرری میریزه پایین  چادرش حتی توی همین چند قدم ماشین تا خونه خیس اب بود . من این قشنگ ترین قسمت زندگی رو مدیون بارونم حالا میفهمم چرا بارون انقدر برام مقدس شده .

#خطخطیهایخودم

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۳:۱۳
محمد براتی

امروز در شروع گردش  تقویم اشتیاق در سحابی ای دور دست در فاصله ا ی متوهم از تنهایی جایی میان خوف و رجا ستاره ای متولد شد که عظمت روشنای وجودش مرا در بهت بی زمانی  به انبوه نور فراخوند از گذرگاه مرده ی دلتنگی به میعاد گاه ارزوها  

تولدت مبارک ستاره ی دنیای منجمد من

#محمد_براتی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۰۰ ، ۱۹:۱۵
محمد براتی

سالیانی متمادی است  شعرهایم را یکی یکی به نخ خیال می کشم ،و بر گردن دوست داشتنت می آویزم 
کلماتم را بر نگین خواستنت حک کرده  و زینت خاتم فِراق می کنم 
  من تو رو بدین سان با زینت شعر و کلمه از فاصله ای بعید در پسین های تنهایی و سپیده دمان وصال برای کودک بهانه گیر دلم  مجسم میکنم

#محمد_براتی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۰۰ ، ۲۲:۵۸
محمد براتی

داشتم توی یه گروه تلگرامی وقت سپری میکردم  یه عکس خیلی معمولی من رو متوجه کرد چند دقیقه هست خشکم زده و نمیتونم ازش چشم بردارم  

مطلبی بود معمولی که کپی و شر شده بود اما اون عکس و مختصر فکری که قبلا راجع به فرستنده ش  کرده بودم من رو کاملا مشغول خودش کرد .ناخوداگاه یه سستی خاصی توی پاهام حس کردم طپش قلبم تند  شد انگار یکی از پشت عکس داشت با لحجه ای شیرین و زنانه و مخملی صدام میکرد صدایی که تمام هیبت مردانه ام رو زیر سوال برده بود اتفاقی عجیب بود با عجله چند صفحه به عقب برگشتم گوشی رو خاموش کردم و پتو رو روی سرم کشیدم یه زن با ناخن های کشیده و موهای بلند فرفری و چشمهای روشن تا صبح تو سرم قدم میزد .

دیرم شده بود با عجله لباس پوشیدم چای را فقط  لب زدم و راه افتادم از اتفاق شب قبل هیچ چیز خاطرم نمانده بود .

کر کره ها رو باز کردم و سمت میز بار رفتم 

راستی یادم رفته بود بگم من یه کافه ی کوچک گوشه ی دنج یه شهر کوچک داشتم 

اول صبح بود و کافه خلوت بود پشت یه میز نشستم و گوشی رو باز کردم .عادت داشتم چند متن توی گروه شر میکردم و کارم رو شروع میکردم .

به واسطه ی اشتباهی که کرده بودم حال و هوام غمگین بود 

یک روز از همین روزای تکراری یه پروفایل مشکی من رو به چند ماه قبل برد زمانی که به اون عکس زل زده بودم .

تمام جراتم رو جمع کردم و گفتم چرا همیشه مشکی ....

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۰۰ ، ۲۳:۳۰
محمد براتی

ورای همه ی دلتنگی ها گاهی بهانه گیر می شوم گاهی دلم برای خودم تنگ میشود میخواهم دست دلم را بگیرم ببرمش سینما 
ببرمش رستوران
 ببرمش پیاده روی 
  یک بار دیگر عصر یک روز پاییزی تاتر ببینیم 
انقلاب را چند بار قدم بزنیم
 یک بغل کتاب بخریم 
خودمان را به شلوغی انقلاب بسپاریم  از شلوغی که حوصله مان سر رفت خلوتی ابوریحان را تا کافه نیروانا دست به دست با  دویدن مثل بچه ها به درخت کنار کافه  تکیه بدهیم و نفس نفس بزنیم 
  یک فنجان قهوه مهمان حرفهایمان شود ، از دست فروش کنار خیابان یک پاکت بزرگ تخمه بگیریم 
به خلوتی خانه پناه ببریم  کنار هم روی کاناپه ی جلوی تلوزیون بنشینیم تا صبح فیلم ببینیم گاهی در گوشش از ادمها بگویم ژست روشنفکری بگیرم و کتاب برایش بخوانم ،چند بیت شاملو بلند بلند برایش بخوانم...
" دنیا وفا ندارد ا ی نور هر دو دیده" ی  نامجو را  گوش بدهیم  و ...
دلم برایش تنگ شده ...
 کسی این روزها دلم را جایی نشنیده ...
#محمد_براتی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۰۰ ، ۲۲:۰۴
محمد براتی

وقتی پنجره ی چشمانم به سیاهی  لایتناهی موهایت  باز شد
 انگاه فهمیدم یک تو،؛فرسنگ ها نزدیکتر از چشمم ،درست بین هیاهوی دلتنگی ها،
 قلبم را در دست گرفته ، خانه ای بنا کرده و در ان خدایی را از ازل بودنم تا ابد نبودنم به تکرار مشق می کند  از کجا امدی،
 باد خبر خوش  قاصدک های خوش رقص موهایت را به من داد؟؟
 باران عطر خوش تنت را به مشامم رساند؟؟
پاییز تو را از هزار رنگ دنیای پروانه ها به من هدیه  کرد ؟؟؟
نمی دانم
اما ...
نه 
 تو با هیچ حادثه ای نیامدی
 نه با باد 
نه با باران،
 نه با پاییز 
تو گمشده ای بودی که لابلای گلهای  وحشی چادر نماز مادرم بعد هر بار پسر م گفتنش عطرت را باتمام وجود حس میکردم تو از همان کودکی در تمام وجود ارام و ناخواسته رخنه کردی 
و از میزبانی تو سالهاست لذت برده ام

 

#محمد_براتی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۰۰ ، ۲۱:۳۶
محمد براتی

سالیانی متمادی است  شعرهایم را یکی یکی به نخ خیال می کشم ،و بر گردن دوست داشتنت می آویزم 
کلماتم را بر نگین خواستنت حک کرده  و زینت خاتم فِراق می کنم 
  من تو رو بدین سان با زینت شعر و کلمه از فاصله ای بعید در پسین های تنهایی و سپیده دمان وصال برای کودک بهانه گیر دلم  مجسم میکنم

 

محمد براتی 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۰۰ ، ۲۲:۴۶
محمد براتی

چند صفحه ای  با سر پایین می  خواند و گاهی زیر چشمی نگاهم می کند ،بعد این همه سال زندگی حجب و حیای دوست داشتنی اش هنوز چاشنی رفتارش است 

با صدایی بلند می پرسد عزیزم کجایی ؟

با توام  برای امروز بسه دیگه ؟

باز ناخواسته مات صورتش شده بودم ،

گلویم را صاف کردم و گفتم 

 ممنون عزیز دلم

کتاب را بست و به سمت کتابخانه رفت ...

از جا بلند شدم گفتم ستاره بریم بیرون ...

 توی این مواقع عادت به جواب دادن نداشت 

 ولی می دانستم مشغول لباس پوشیدن است 

کمی جابجا شدم و از لای در دزدکی نگاهش کردم 

چند لحظه ای نگذشته بود که همینطور که پشتش سمت من بود گفت چشمات رو درویش کن اقااا

من و ستاره سالها قبل درست زمانی که اصلا انتظارش را نداشتیم کاملا اتفاقی با هم اشنا شدیم ...

اتفاقی به اسم عشق 

ادامه دارد 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۰۰ ، ۲۲:۳۲
محمد براتی