دلنوشته های من

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلنوشته» ثبت شده است

 

زمان‌از دست رفته‌است،

اما  باقی‌مانده دلم از خاطرات تو سرشار است،

از لحظه‌هایی که دوست دارند از شب‌ها خفته در آغوش تو و از هوای تلخ دلتنگی بگذرند،

از غم انگیز ترین لحظه ها به خاطرات تو می رسم

به یاد روزهایی که همراه بودیم،

به دستانی که دستم را ساده می‌گرفتند ،

به آرامشی که همراه لحظه هایمان بود،

کمال زندگی در ناشناخته ترین گوشه های خاطراتم پنهان شده ،در قلبم اسراری است دست نیافتنی...

و بانو تو همیشه درمیانه ی نفس‌هایم زندگی می‌کنی.

شب‌ها در خیال تو غرق می‌شوم، مثل قایقی کوچک در اقیانوسی وسیع

موج‌های دلتنگی به سوی دلم می‌آید و اشک‌ راه را بر فرار می بندد

تو غایبی، اما در حضور خیالت، به زندگی معنی می‌بخشم

بی‌تو هر لحظه‌ام کوتاه تر و هر ثانیه ام مشقت بار تر است

، اما امید به دیدارت همیشگی است. تو جایی میان ارزوهایم زندگی می کنی

از انتهای شب تا آغاز روز، دلم به نام تو می خندد باغ زندگی بدون تو خالی از گل و درخت است 

من به بی تویی عادت کردن را بلد نیستم...

#خطخطیهایخودم

#محمد_براتی

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۰۲ ، ۱۶:۲۰
محمد براتی

 

بارون

صدای قطرات بارون که انگار پشت شیشه مونده بودن و خودشون  محکم به شیشه میکوبیدن  تا شاید یکی  پنجره رو براشون باز کنه ، خواب  از چشمام گرفته بود .

بلند شدم بدون اینکه لامپی رو روشن کنم کنار پنجره ایستادم .شیشه بخار گرفته بود و بیرون معلوم نبود با کف دست روی شیشه کشیدم پنجره ی چشمام که رو به خیابون باز شد یه عالمه خونه و ماشین و ادم ....و باررون بدون اجازه ریختن توی سرم .

 

پنجره خونه ی ما رو به یه خیابون تقریبا شلوغ باز میشد  اما اون موقع شب لااقل رفت و امد ماشین ها خیلی کم شده بود خوب ادما هم که تکلیفشون روشنه طاقت خیس شدن ندارن که اگه داشتن که اگه عاشق بودن چتر رو اختراع نمیکردن

تو بهترین حالت تو ماشین میشینن و چند تا عکس و فیلم و...  چقدر ارزش بارون رو اوردیم پایین

یادمون رفته خدا هم که ما رو افرید عاشق شده بود میدونی چرا چون 6 روز پشت سر هم نشسته بود و بارون رو تماشا میکرد ما قبل هر چیزی مولود بارونیم 

اصلا به نظر من عشق گلی هست که بعد یه بارون پاییزی از دل خاک بی جون وجود ادما سر بیرون و میاره و صاحب 6 دانگ وجودشون میشه

باررون

باررون

بارررون

روز اولی که دیدمش  بارون شدیدی میبارید باورم نمیشد بعد چند ماه تلفنی حرف زدن میخوام ببینمش پشت پنجره وایستادم تا بیاد چشمام که به نگاهش دوخته شد یه لبخند خوشکل زد از همونا که دل ادم رو هرری میریزه پایین  چادرش حتی توی همین چند قدم ماشین تا خونه خیس اب بود . من این قشنگ ترین قسمت زندگی رو مدیون بارونم حالا میفهمم چرا بارون انقدر برام مقدس شده .

#خطخطیهایخودم

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۳:۱۳
محمد براتی

وقتی پنجره ی چشمانم به سیاهی  لایتناهی موهایت  باز شد
 انگاه فهمیدم یک تو،؛فرسنگ ها نزدیکتر از چشمم ،درست بین هیاهوی دلتنگی ها،
 قلبم را در دست گرفته ، خانه ای بنا کرده و در ان خدایی را از ازل بودنم تا ابد نبودنم به تکرار مشق می کند  از کجا امدی،
 باد خبر خوش  قاصدک های خوش رقص موهایت را به من داد؟؟
 باران عطر خوش تنت را به مشامم رساند؟؟
پاییز تو را از هزار رنگ دنیای پروانه ها به من هدیه  کرد ؟؟؟
نمی دانم
اما ...
نه 
 تو با هیچ حادثه ای نیامدی
 نه با باد 
نه با باران،
 نه با پاییز 
تو گمشده ای بودی که لابلای گلهای  وحشی چادر نماز مادرم بعد هر بار پسر م گفتنش عطرت را باتمام وجود حس میکردم تو از همان کودکی در تمام وجود ارام و ناخواسته رخنه کردی 
و از میزبانی تو سالهاست لذت برده ام
#محمد_براتی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۹ ، ۲۰:۲۵
محمد براتی