دلنوشته های من

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تنهایی» ثبت شده است

 

زمان‌از دست رفته‌است،

اما  باقی‌مانده دلم از خاطرات تو سرشار است،

از لحظه‌هایی که دوست دارند از شب‌ها خفته در آغوش تو و از هوای تلخ دلتنگی بگذرند،

از غم انگیز ترین لحظه ها به خاطرات تو می رسم

به یاد روزهایی که همراه بودیم،

به دستانی که دستم را ساده می‌گرفتند ،

به آرامشی که همراه لحظه هایمان بود،

کمال زندگی در ناشناخته ترین گوشه های خاطراتم پنهان شده ،در قلبم اسراری است دست نیافتنی...

و بانو تو همیشه درمیانه ی نفس‌هایم زندگی می‌کنی.

شب‌ها در خیال تو غرق می‌شوم، مثل قایقی کوچک در اقیانوسی وسیع

موج‌های دلتنگی به سوی دلم می‌آید و اشک‌ راه را بر فرار می بندد

تو غایبی، اما در حضور خیالت، به زندگی معنی می‌بخشم

بی‌تو هر لحظه‌ام کوتاه تر و هر ثانیه ام مشقت بار تر است

، اما امید به دیدارت همیشگی است. تو جایی میان ارزوهایم زندگی می کنی

از انتهای شب تا آغاز روز، دلم به نام تو می خندد باغ زندگی بدون تو خالی از گل و درخت است 

من به بی تویی عادت کردن را بلد نیستم...

#خطخطیهایخودم

#محمد_براتی

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۰۲ ، ۱۶:۲۰
محمد براتی

 

بارون

صدای قطرات بارون که انگار پشت شیشه مونده بودن و خودشون  محکم به شیشه میکوبیدن  تا شاید یکی  پنجره رو براشون باز کنه ، خواب  از چشمام گرفته بود .

بلند شدم بدون اینکه لامپی رو روشن کنم کنار پنجره ایستادم .شیشه بخار گرفته بود و بیرون معلوم نبود با کف دست روی شیشه کشیدم پنجره ی چشمام که رو به خیابون باز شد یه عالمه خونه و ماشین و ادم ....و باررون بدون اجازه ریختن توی سرم .

 

پنجره خونه ی ما رو به یه خیابون تقریبا شلوغ باز میشد  اما اون موقع شب لااقل رفت و امد ماشین ها خیلی کم شده بود خوب ادما هم که تکلیفشون روشنه طاقت خیس شدن ندارن که اگه داشتن که اگه عاشق بودن چتر رو اختراع نمیکردن

تو بهترین حالت تو ماشین میشینن و چند تا عکس و فیلم و...  چقدر ارزش بارون رو اوردیم پایین

یادمون رفته خدا هم که ما رو افرید عاشق شده بود میدونی چرا چون 6 روز پشت سر هم نشسته بود و بارون رو تماشا میکرد ما قبل هر چیزی مولود بارونیم 

اصلا به نظر من عشق گلی هست که بعد یه بارون پاییزی از دل خاک بی جون وجود ادما سر بیرون و میاره و صاحب 6 دانگ وجودشون میشه

باررون

باررون

بارررون

روز اولی که دیدمش  بارون شدیدی میبارید باورم نمیشد بعد چند ماه تلفنی حرف زدن میخوام ببینمش پشت پنجره وایستادم تا بیاد چشمام که به نگاهش دوخته شد یه لبخند خوشکل زد از همونا که دل ادم رو هرری میریزه پایین  چادرش حتی توی همین چند قدم ماشین تا خونه خیس اب بود . من این قشنگ ترین قسمت زندگی رو مدیون بارونم حالا میفهمم چرا بارون انقدر برام مقدس شده .

#خطخطیهایخودم

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۳:۱۳
محمد براتی

وقتی پنجره ی چشمانم به سیاهی  لایتناهی موهایت  باز شد
 انگاه فهمیدم یک تو،؛فرسنگ ها نزدیکتر از چشمم ،درست بین هیاهوی دلتنگی ها،
 قلبم را در دست گرفته ، خانه ای بنا کرده و در ان خدایی را از ازل بودنم تا ابد نبودنم به تکرار مشق می کند  از کجا امدی،
 باد خبر خوش  قاصدک های خوش رقص موهایت را به من داد؟؟
 باران عطر خوش تنت را به مشامم رساند؟؟
پاییز تو را از هزار رنگ دنیای پروانه ها به من هدیه  کرد ؟؟؟
نمی دانم
اما ...
نه 
 تو با هیچ حادثه ای نیامدی
 نه با باد 
نه با باران،
 نه با پاییز 
تو گمشده ای بودی که لابلای گلهای  وحشی چادر نماز مادرم بعد هر بار پسر م گفتنش عطرت را باتمام وجود حس میکردم تو از همان کودکی در تمام وجود ارام و ناخواسته رخنه کردی 
و از میزبانی تو سالهاست لذت برده ام
#محمد_براتی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۹ ، ۲۰:۲۵
محمد براتی

آخرین پاییز قرن هم در حال گذراست  !

قرنی که من تمامی  عمرم را در آن جا گذاشتم . کودکی هایم و جنگ ...
نوجوانی و جوانی ام ...با کتابی پر از خاطرات فراموش ناشدنی  
شاید روزی عینک قطوری بر 
چشم هایم بزنم و برای 
نوه نتیجه هایم بگویم که من 
سادگی زندگی در دهه چهل و پنچاه را دیده ام من زندگی در زیر کرسی و شنیدن داستانهای نغز و زیبا از زبان مادر بزرگ پدر بزرگ و شنیدن داستانهای شب و جانی دالر از رادیوهای لامپی را شنیده ام.                جنگ ایران و عراق را دیده ام 
روزهای آژیر قرمز و شب های 
هراس را چشیده ام   
من انقلاب پنجاه و هفت ، 
جنگ پنجاه و نه ، قطعنامه ۵۹۸ ، 
دوران بازسازی و اصلاحات و 
حتی احمدی نژاد را دیده ام  

من جنگ بوسنی ، حمله به کویت ، بهاران عربی ، خزان همگی ؛ 
جز تونس را دیده ام  
من ظهور داعش ، حمله به برج های دو قلو در آمریکا ، حمله سی و چند ساله امریکا و شوروی به افغانستان را به یاد دارم  
من تکه تکه شدن شوروی را دیده ام ، 
من دیکتاتورهای زیادی را 
می شناسم  

من مرگ سهمناک قذافی و بن لادن 
و اعدام صدام را به یاد دارم  
من برای نوه هایم خواهم گفت که 
چهل سال در کشورم  ، 
وضعیت غیر عادی بود و با تحریم و 
تهدید و همه جور ترفند چهار دهه را گذراندیم 
چه قدر جان سخت بودیم و 
چه قدر بدبخت ...

من رشد اقتصادی و رفاه اجتماعی 
برادران دینی خود در 
حوزه خلیج فارس را دیدم

من حکومت اسلامی مالزی را دیدم 
که با پیشوایانی مانند 
ماهاتامیر محمد به قله های 
کمال اقتصادی و اجتماعی رسیدند 

من تمدن چین کمونیستی ،  
که حتی با کفر و با بت پرستی 
دست در دست هم جهان را قبضه کردند را دیدم

من به چشم خود دیدم 
در سال های جنگ که جوانان کشور من در جنگ 
تکه پاره شدند و هنوز جور دفاع مقدسشان را می کشند 
و جانبازانی که در گوشه  
آسایشگاه های اعصاب و روان 
و کنج بیمارستان های کشور 
در اثر عوارض شیمیایی 
آب می شوند

من  روباه و گرگ صفتانی را 
در لباس دین و با پیشانیِ 
پینه بسته در حال غارتِ 
 دین و دنیای مردمانم دیدم

من کوتاه شدن سقف انسانیت و 
از بین رفتنِ حریت و آزادگی 
مردمانی را که صاحب چندین هزار 
سال تمدن ایران باستان بودند 
را دیدم

من مرگِ پندار نیک ، گفتار نیک ، 
کردار نیک را ذره ذره دیدم

من شاهد به مکه و کربلا و 
مشهد رفتنِ هزاران بلکه 
میلیون ها نفر از مردم کشورم بودم 
ولی حاجی و کربلایی و مشهدی 
واقعی به جز معدود افراد خاص 
را ندیدم 

من  برای بچه های آینده 
می نویسم : 
پایان قرن را با کرونا 
گذرانده ام  
کرونایی که میلیون ها نفر را 
مبتلا کرد و صدها هزار نفر را کشت  
می نویسم : سال هایی بدتر از 
طاعون  و وبا ....

من می نویسم : مردم من 
دلار 30 تومانی را تجربه کردند و 
نماینده داعش ( پراید ) در 
جاده هایشان آدم می کشت و 
قیمتش صد میلیون تومان بود !

من می نویسم : دهه ۹۰ 
دردناک بود  
اتفاقات تلخی بر مردمم نازل شد و 
فقر بیداد می کرد 
تحریم و کرونا و فقر 
باهم آمدند ....
چه قدر نوشتن این دردها ؛ 
دردآور است  
من می نویسم : چه قدر زجر کشید 
این ملت و منتظر بود تا 
چرخ روزگار بر چرخی دیگر بچرخد 
و روزهای خوش از راه برسند  

تا هم اکنون که من می نویسم ؛ 
خبری از یک خبر خوب نیست و منتظر معجزه ، امید به بهبود و بهروزی هستیم.

قاصد روزهای ابری ؛
کی می رسد باران  ؟

 

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۹ ، ۱۸:۵۴
محمد براتی