دلنوشته های من

۴ مطلب با موضوع «داستان کوتاه» ثبت شده است

 

بارون

صدای قطرات بارون که انگار پشت شیشه مونده بودن و خودشون  محکم به شیشه میکوبیدن  تا شاید یکی  پنجره رو براشون باز کنه ، خواب  از چشمام گرفته بود .

بلند شدم بدون اینکه لامپی رو روشن کنم کنار پنجره ایستادم .شیشه بخار گرفته بود و بیرون معلوم نبود با کف دست روی شیشه کشیدم پنجره ی چشمام که رو به خیابون باز شد یه عالمه خونه و ماشین و ادم ....و باررون بدون اجازه ریختن توی سرم .

 

پنجره خونه ی ما رو به یه خیابون تقریبا شلوغ باز میشد  اما اون موقع شب لااقل رفت و امد ماشین ها خیلی کم شده بود خوب ادما هم که تکلیفشون روشنه طاقت خیس شدن ندارن که اگه داشتن که اگه عاشق بودن چتر رو اختراع نمیکردن

تو بهترین حالت تو ماشین میشینن و چند تا عکس و فیلم و...  چقدر ارزش بارون رو اوردیم پایین

یادمون رفته خدا هم که ما رو افرید عاشق شده بود میدونی چرا چون 6 روز پشت سر هم نشسته بود و بارون رو تماشا میکرد ما قبل هر چیزی مولود بارونیم 

اصلا به نظر من عشق گلی هست که بعد یه بارون پاییزی از دل خاک بی جون وجود ادما سر بیرون و میاره و صاحب 6 دانگ وجودشون میشه

باررون

باررون

بارررون

روز اولی که دیدمش  بارون شدیدی میبارید باورم نمیشد بعد چند ماه تلفنی حرف زدن میخوام ببینمش پشت پنجره وایستادم تا بیاد چشمام که به نگاهش دوخته شد یه لبخند خوشکل زد از همونا که دل ادم رو هرری میریزه پایین  چادرش حتی توی همین چند قدم ماشین تا خونه خیس اب بود . من این قشنگ ترین قسمت زندگی رو مدیون بارونم حالا میفهمم چرا بارون انقدر برام مقدس شده .

#خطخطیهایخودم

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۳:۱۳
محمد براتی

داشتم توی یه گروه تلگرامی وقت سپری میکردم  یه عکس خیلی معمولی من رو متوجه کرد چند دقیقه هست خشکم زده و نمیتونم ازش چشم بردارم  

مطلبی بود معمولی که کپی و شر شده بود اما اون عکس و مختصر فکری که قبلا راجع به فرستنده ش  کرده بودم من رو کاملا مشغول خودش کرد .ناخوداگاه یه سستی خاصی توی پاهام حس کردم طپش قلبم تند  شد انگار یکی از پشت عکس داشت با لحجه ای شیرین و زنانه و مخملی صدام میکرد صدایی که تمام هیبت مردانه ام رو زیر سوال برده بود اتفاقی عجیب بود با عجله چند صفحه به عقب برگشتم گوشی رو خاموش کردم و پتو رو روی سرم کشیدم یه زن با ناخن های کشیده و موهای بلند فرفری و چشمهای روشن تا صبح تو سرم قدم میزد .

دیرم شده بود با عجله لباس پوشیدم چای را فقط  لب زدم و راه افتادم از اتفاق شب قبل هیچ چیز خاطرم نمانده بود .

کر کره ها رو باز کردم و سمت میز بار رفتم 

راستی یادم رفته بود بگم من یه کافه ی کوچک گوشه ی دنج یه شهر کوچک داشتم 

اول صبح بود و کافه خلوت بود پشت یه میز نشستم و گوشی رو باز کردم .عادت داشتم چند متن توی گروه شر میکردم و کارم رو شروع میکردم .

به واسطه ی اشتباهی که کرده بودم حال و هوام غمگین بود 

یک روز از همین روزای تکراری یه پروفایل مشکی من رو به چند ماه قبل برد زمانی که به اون عکس زل زده بودم .

تمام جراتم رو جمع کردم و گفتم چرا همیشه مشکی ....

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۰۰ ، ۲۳:۳۰
محمد براتی

چند صفحه ای  با سر پایین می  خواند و گاهی زیر چشمی نگاهم می کند ،بعد این همه سال زندگی حجب و حیای دوست داشتنی اش هنوز چاشنی رفتارش است 

با صدایی بلند می پرسد عزیزم کجایی ؟

با توام  برای امروز بسه دیگه ؟

باز ناخواسته مات صورتش شده بودم ،

گلویم را صاف کردم و گفتم 

 ممنون عزیز دلم

کتاب را بست و به سمت کتابخانه رفت ...

از جا بلند شدم گفتم ستاره بریم بیرون ...

 توی این مواقع عادت به جواب دادن نداشت 

 ولی می دانستم مشغول لباس پوشیدن است 

کمی جابجا شدم و از لای در دزدکی نگاهش کردم 

چند لحظه ای نگذشته بود که همینطور که پشتش سمت من بود گفت چشمات رو درویش کن اقااا

من و ستاره سالها قبل درست زمانی که اصلا انتظارش را نداشتیم کاملا اتفاقی با هم اشنا شدیم ...

اتفاقی به اسم عشق 

ادامه دارد 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۰۰ ، ۲۲:۳۲
محمد براتی

با موهایی جو گندمی جلوی پنجره ی رو به باغ نشسته به تکرار عادت هر روز با دقتی دوست داشتنی برگه های کتاب را نگاه می کند  ... 
استکان چای را که عطر هل و گل محمدی اش گنجشک های پشت شیشه را مست و پر سر وصدا کرده، جلویش می گذارم.  دستم سوار بر موج موهایش تا ارامشی ابدی سفر می کند گونه اش را می  بوسم مخمل صدایش روحم را نوازش می کند و با لبخند دوست داشتنی همیشگی به خواندن ادامه می دهد 

"نگاه کنید ! بله . ادوارد دارد لبخند می زند ! لبخند می زند ، و لبخندش شاد است …

لطفا او را با همین لبخند به ذهنتان بسپارید" 1


 لبش با غمزه ی چشمهایش سالسا می رقصند ،من محسور این همه زیبایی کنار پنجره روی زمین چمباتمه می زنم .
 

ادامه دارد ....

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------

1-عشق های خنده دار 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۰۰ ، ۲۱:۵۳
محمد براتی