دلنوشته های من

۳ مطلب با موضوع «درد نوشته» ثبت شده است

امروز چندمین روزه که ازش خبر ندارم و دومین روز که دسترسی ای بهش ندارم .

شاید هیچ وقت انتظار این تجربه رو نداشتم .روزها و سالهای بدون اون رو تصور می کردم اما نه اینجوری تصمیم به قضاوت ندارم ارزوی من روزای خوش برای اونه که عاشقی چیزی غیر این نیست .

شاید سال ها بعد فهمید که من کجای قله ی دوست داشتنش ایستادم .

کاش میشد یکبار دیگه صداش رو زنده و واضح بشنوم 

کاش 

کاش ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۰۲ ، ۱۲:۳۷
محمد براتی

ورای همه ی دلتنگی ها گاهی بهانه گیر می شوم گاهی دلم برای خودم تنگ میشود میخواهم دست دلم را بگیرم ببرمش سینما 
ببرمش رستوران
 ببرمش پیاده روی 
  یک بار دیگر عصر یک روز پاییزی تاتر ببینیم 
انقلاب را چند بار قدم بزنیم
 یک بغل کتاب بخریم 
خودمان را به شلوغی انقلاب بسپاریم  از شلوغی که حوصله مان سر رفت خلوتی ابوریحان را تا کافه نیروانا دست به دست با  دویدن مثل بچه ها به درخت کنار کافه  تکیه بدهیم و نفس نفس بزنیم 
  یک فنجان قهوه مهمان حرفهایمان شود ، از دست فروش کنار خیابان یک پاکت بزرگ تخمه بگیریم 
به خلوتی خانه پناه ببریم  کنار هم روی کاناپه ی جلوی تلوزیون بنشینیم تا صبح فیلم ببینیم گاهی در گوشش از ادمها بگویم ژست روشنفکری بگیرم و کتاب برایش بخوانم ،چند بیت شاملو بلند بلند برایش بخوانم...
" دنیا وفا ندارد ا ی نور هر دو دیده" ی  نامجو را  گوش بدهیم  و ...
دلم برایش تنگ شده ...
 کسی این روزها دلم را جایی نشنیده ...
#محمد_براتی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۰۰ ، ۲۲:۰۴
محمد براتی

آخرین پاییز قرن هم در حال گذراست  !

قرنی که من تمامی  عمرم را در آن جا گذاشتم . کودکی هایم و جنگ ...
نوجوانی و جوانی ام ...با کتابی پر از خاطرات فراموش ناشدنی  
شاید روزی عینک قطوری بر 
چشم هایم بزنم و برای 
نوه نتیجه هایم بگویم که من 
سادگی زندگی در دهه چهل و پنچاه را دیده ام من زندگی در زیر کرسی و شنیدن داستانهای نغز و زیبا از زبان مادر بزرگ پدر بزرگ و شنیدن داستانهای شب و جانی دالر از رادیوهای لامپی را شنیده ام.                جنگ ایران و عراق را دیده ام 
روزهای آژیر قرمز و شب های 
هراس را چشیده ام   
من انقلاب پنجاه و هفت ، 
جنگ پنجاه و نه ، قطعنامه ۵۹۸ ، 
دوران بازسازی و اصلاحات و 
حتی احمدی نژاد را دیده ام  

من جنگ بوسنی ، حمله به کویت ، بهاران عربی ، خزان همگی ؛ 
جز تونس را دیده ام  
من ظهور داعش ، حمله به برج های دو قلو در آمریکا ، حمله سی و چند ساله امریکا و شوروی به افغانستان را به یاد دارم  
من تکه تکه شدن شوروی را دیده ام ، 
من دیکتاتورهای زیادی را 
می شناسم  

من مرگ سهمناک قذافی و بن لادن 
و اعدام صدام را به یاد دارم  
من برای نوه هایم خواهم گفت که 
چهل سال در کشورم  ، 
وضعیت غیر عادی بود و با تحریم و 
تهدید و همه جور ترفند چهار دهه را گذراندیم 
چه قدر جان سخت بودیم و 
چه قدر بدبخت ...

من رشد اقتصادی و رفاه اجتماعی 
برادران دینی خود در 
حوزه خلیج فارس را دیدم

من حکومت اسلامی مالزی را دیدم 
که با پیشوایانی مانند 
ماهاتامیر محمد به قله های 
کمال اقتصادی و اجتماعی رسیدند 

من تمدن چین کمونیستی ،  
که حتی با کفر و با بت پرستی 
دست در دست هم جهان را قبضه کردند را دیدم

من به چشم خود دیدم 
در سال های جنگ که جوانان کشور من در جنگ 
تکه پاره شدند و هنوز جور دفاع مقدسشان را می کشند 
و جانبازانی که در گوشه  
آسایشگاه های اعصاب و روان 
و کنج بیمارستان های کشور 
در اثر عوارض شیمیایی 
آب می شوند

من  روباه و گرگ صفتانی را 
در لباس دین و با پیشانیِ 
پینه بسته در حال غارتِ 
 دین و دنیای مردمانم دیدم

من کوتاه شدن سقف انسانیت و 
از بین رفتنِ حریت و آزادگی 
مردمانی را که صاحب چندین هزار 
سال تمدن ایران باستان بودند 
را دیدم

من مرگِ پندار نیک ، گفتار نیک ، 
کردار نیک را ذره ذره دیدم

من شاهد به مکه و کربلا و 
مشهد رفتنِ هزاران بلکه 
میلیون ها نفر از مردم کشورم بودم 
ولی حاجی و کربلایی و مشهدی 
واقعی به جز معدود افراد خاص 
را ندیدم 

من  برای بچه های آینده 
می نویسم : 
پایان قرن را با کرونا 
گذرانده ام  
کرونایی که میلیون ها نفر را 
مبتلا کرد و صدها هزار نفر را کشت  
می نویسم : سال هایی بدتر از 
طاعون  و وبا ....

من می نویسم : مردم من 
دلار 30 تومانی را تجربه کردند و 
نماینده داعش ( پراید ) در 
جاده هایشان آدم می کشت و 
قیمتش صد میلیون تومان بود !

من می نویسم : دهه ۹۰ 
دردناک بود  
اتفاقات تلخی بر مردمم نازل شد و 
فقر بیداد می کرد 
تحریم و کرونا و فقر 
باهم آمدند ....
چه قدر نوشتن این دردها ؛ 
دردآور است  
من می نویسم : چه قدر زجر کشید 
این ملت و منتظر بود تا 
چرخ روزگار بر چرخی دیگر بچرخد 
و روزهای خوش از راه برسند  

تا هم اکنون که من می نویسم ؛ 
خبری از یک خبر خوب نیست و منتظر معجزه ، امید به بهبود و بهروزی هستیم.

قاصد روزهای ابری ؛
کی می رسد باران  ؟

 

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۹ ، ۱۸:۵۴
محمد براتی