
وقتی پنجره ی چشمانم به سیاهی لایتناهی موهایت باز شد
انگاه فهمیدم یک تو،؛فرسنگ ها نزدیکتر از چشمم ،درست بین هیاهوی دلتنگی ها،
قلبم را در دست گرفته ، خانه ای بنا کرده و در ان خدایی را از ازل بودنم تا ابد نبودنم به تکرار مشق می کند از کجا امدی،
باد خبر خوش قاصدک های خوش رقص موهایت را به من داد؟؟
باران عطر خوش تنت را به مشامم رساند؟؟
پاییز تو را از هزار رنگ دنیای پروانه ها به من هدیه کرد ؟؟؟
نمی دانم
اما ...
نه
تو با هیچ حادثه ای نیامدی
نه با باد
نه با باران،
نه با پاییز
تو گمشده ای بودی که لابلای گلهای وحشی چادر نماز مادرم بعد هر بار پسر م گفتنش عطرت را باتمام وجود حس میکردم تو از همان کودکی در تمام وجود ارام و ناخواسته رخنه کردی
و از میزبانی تو سالهاست لذت برده ام
#محمد_براتی